نقدفیلم|زیر درختان زیتون|عباس کیا رستمی
«اگر انعكاس صداست پس چرا به ديگر صداها جواب نميدهند؛ حالا خداحافظي كن!»
اين ديالوگ چكيدهايست از آنچه در هسته پرمغز و چرب زيتون در فيلم زير درختان زيتون. بلي نوبتي هم كه باشد نوبت عباس كيارستمي فيلمساز مقتدر و صاحبسبك وطني است. او وطني است اما در اين وطن پارسي زبان كمتر كسي است كه او را به درستي بشناسد و درك كرده باشد. كسي او را نميشناسد اما او تكتك ما را شناخته است. او فرهنگ و ايدهآليست بودن شرق را از ژاپن گرفته تا خاورميانه به درستي ميشناسد. او دنباله روي «ياسوجيرو ازو» ژاپني است. يك رئاليست تمام عيار و استاد بازي گرفتن از نابازيگر (بازيگر غير حرفهاي). او انسان شرقي را با تمام زاويهها و ابعداد روحش ميشناسد. زير درختان زيتون همچون ساير آثار كيارستمي رئاليسم است. ساده، كمحادثه، روان و در عين حال سرشار از غنا و معنويت. عدسي دوربين او به فيلترهاي متنوع سينمايي، به نورهاي عجيب و مصنوعي و حتي به ريل و كرين و تراولينگ عادت ندارد. دوربين يكي از اعضاي زندگي در فيلمهاي اوست. كادر او همراه آدمهاي فيلمش زندگي ميكند و تحمل غلو و زيادهگويي ندارد. سينماي كيارستمي سينماي زندگي است. چشمهاي پسرك در «خانه دوست كجاست؟»، حقارت مرد متقلب در «كلوزآپ، نماي نزديك»، رويارويي مردي كه مرگ را براي تجربه شخصي برگزيده در «طعم گيلاس» و عشق پاك حسين در «زير درختان زيتون» همه اجزاي زندگي هستند. اجزايي ملموس و باوركردني در جهان اين طرف دوربين، جهاني كه پر از سكانسهاي تكرار شده در آثار كيارستمي است. زير درختان زيتون فلسفه دارد، فلسفهاي دشوار كه در نهايت سادگي تبيين ميشود. انسان داراي روح است و غذاي روح چيزي نيست مگر عشق و احساس. آنچه در نمابندي فيلمهاي او ميبينيم چيزي نيست مگر واقعيتي ساده اما او از همين سادگي براي انتقال پيامهاي سنگينش كه با تلخي به دست انسان به فراموشي سپرده شدهاند ميپردازد. ناگزير هستم در اينجا به استعارههاي زير درختان زيتون بپردازم. درخت زيتون سنبل عشق است. در اكثر نماها، چه نماهاي ثابت و چه نماهاي متحرك دست كم يك درخت زيتون در كادر ميبينيم. جاده پر و پيچ خم در جاي جاي فيلم نماد زندگي است. به سكانس دوم (حركت دوربين بر جاده خاكي كوهستاني) دقت كنيد، در اينجا ديالوگهايي خالص درباره زندگي ميشنويم و آنچه سر راه اتومبيل قرار ميگيرد گله گوسفند و گاوها (نماد مشكلاتي كه خاستگاه آنها عدم درايت و بينش هستند) و دو پسر هستند كه به راننده گلدان ميدهند (نماد شگون و خيري كه در زندگي هر كس دست كم يك بار به او رو ميكند). در جاي ديگر مصالح ساختماني جلوي راه راننده را ميگيرند. راننده از كارگرها ميخواهد كه مصالح را بردارند اما آنها او را به صبر دعوت ميكنند، راننده نيز از صبر ميگريزد. انسانها همواره تحمل صبر را ندارند. در جاي ديگر كه جاده به دوراهي ميرسد كنار دستي راننده راه درست را نشان ميدهد اما اين راه به راه قبلي پيوند ميخورد؛ استعاره از اينكه زندگي جريان خود را دارد فارغ از اينكه تصميم انتخاب مسير چه كميت و كيفيتي دارد. كيارستمي قدرت زندگي را بيش از عينيتهاي ذهني ميداند هرچند كه او قائل به جبر نيست و منظور او هم اين نبوده است. يكي از انتقادهاي فيلمساز عدم توجه انسان به موقعيت خويش است. طاهره دوست ندارد لباس محلي بپوشد و آن را مربوط به طبقه كولي و بي سواد ميداند. حسين مايل نيست عملگي كند چون اين كار مربوط به طبقه پايينتر از اوست. اين تم در «كلوز آپ، نماي نزديك» هم تكرار شده بود. اساساً عدم رضايت و فقر قناعت ذاتي و رواني از دغدغههاي كيارستمي است و در هر فيلمش به نوعي نمود ميكند. يكي از سكانسهاي برجسته؛ جايي است كه كشاورز به دستيارش ميگويد:«به اين ارواح سلام كن، آنها جوابت را ميدهند.» متوجه ميشويم كه ارواح در آن خرابهها حضور دارند. قبل از اين ديالوگها كشاورز بيان ميكند كه ساكنين باقيمانده از زلزله كنار جاده رفتهاند و اكنون در مييابيم كه «جسم»ها در جستجوي غذا و مسكن هستند اما ارواح در اين محيط سبز باقي ماندهاند. يادآوري ميكنم كه رنگ سبز نماد معنويت است پس اين روح است كه به معنويت و الهيت سوق دارد و جسم مادي از آن گريزان است. سكانس پاياني اوج هنر كيارستمي است، چه از نظر ميزانسن، چه از لحاظ فرم نتيجهگيري و چه از نظر انتخاب موسيقي. در اين سكانس كه در واقع يك پلان 8 دقيقهاي است، لانگشاتي را ميبينيم كه با درختان زيتون محصور شده است. بين درختان زيتون مزرعه سبزي است كه باد روي آن ميوزد. فضاي آكنده از عشق و معنا با توجه به استعارههايي كه در طول فيلم به ما القا شده است. حسين و طاهره به شكل دو لكه سفيد رنگ ديده ميشوند. آنها به سمت عمق در حركت هستند. حسين عقبتر از طاهره حركت ميكند. در يك لحظه به خصوص دو لكه سفيد با هم يكي ميشوند و در نهايت لكه سفيد اول (حسين) با خوشحالي و به سرعت به سمت مخالف (يعني دوربين) ميدود. او از طاهره جواب مثبت گرفته است. اكنون كات و تيتراژ نهايي فيلم. چه كسي ميتواند با اين بلاغت و فصاحت كمال يافته سينمايي حرف بزند؟ کيارستمي سنگين حرف ميزند اما ابزارش ساده هستند. فيلم درباره انسان است، با بزرگترين احساسش يعني عشق. حيف است كه زير درختان زيتون به فراموشي سپرده شود همانطور كه حيف است انسان عشق را از دست بدهد. زير درختان زيتون معرفت احساسگراي انساني است. براي درك بهتر فيلم بايد ساده، واقعي و صبور بود. اين است خصيصه مخاطب فيلمهاي او.
پينوشت:
اولين بار فيلم را در سينما ديدم. وقتي تيتراژ پاياني را ديدم مبهوت بودم و دوست نداشتم سالن را ترك كنم. دلم ميخواست دوباره ببينم. آنقدر ببينم كه در آن لانگشات آنتهايي حل بشوم. تا يك هفته به فيلم فكر ميكردم. كيارستمي چه ميخواست بگويد؟ ميگويند كيارستمي براي آن طرف آبيها فيلم ميسازد. براي كن، گلدن گلوب و بقيه فستيوالها فيلم ميسازد اما من ميگويم اينها همهاش حرفهايي از روي حسادت است. او، براي اين فيلم ميسازد كه شرقي است و نه عاشق فستيوالهاي غربي! همين كه او را نميشناسيم بزرگترين ضربه نيست به او و سينمايش؟ راستي كيارستمي چرا در ايران متولد شده؟ ميتوانست كنار محبوبش ازو باشد. تا اينكه مجبور نباشد آهنگ Time پينگفلويد را براي اجازه اكران گرفتن از روي سكانس دومش حذف كند!